شاه عباس صفوی:از یدو تولد تا مرگ

پس از مرگ شاه طهماسب وضع سیاسی کشور ایران به صورت خیلی بدی درآمده بود ولی از آنجائیکه همواره خداوند حامی ایران بوده است مجددا با روی کار آمدن جوان 17 ساله‌أی که بعدها شاه عباس بزرگ شد مملکت نجات یافت . شاه عباس بزرگ (996 – 1039 هجری قمری )‌در هرات در روز اول ماه رمضان سال 978 هجری قمری بدنیا آمد (16 بهمن) وی دومین فرزند خدابندة بدبخت بود که بعد از پدرش شاه طهماسب به پادشاهی رسید ولی سرداران قزلباش به او فرصت پادشاهی ندادند . مادر شاه عباس مهدعلیا از یکی از خانواده‌های معروف مازندران بود و ادعا میکرد که از خاندان حضرت امیر علیه‌السلام است. او وقتی یکساله بود پدر و مادرش به شیراز رفتند و آن کودک در هرات ماند و او را بنا بر توصیه پدربزرگش شاه طهماسب به لله‌أی بنام شاه‌قلی سلطان سپردند و این لله هنگام بپادشاهی رسیدن اسماعیل دوم در تاریخ 984 هجری قمری بقتل رسید و بنابر دستور شاه اسمعیل علی قلی خان شاملو حاکم خراسان مأموریت یافت عباس را بقتل برساند . علیقلی خان در انجام این مأموریت تعلل کرد و شاه اسمعیل دوم در تاریخ 985 کشته شد . در آن موقع محمد خدابنده پادشاه شد و مهدعلیا از علیقلی خان خواست که پسرش عباس را به قزوین بفرستد ولی علیقلی خان که علاقه داشت که شاهزاده‌أی از خاندان پادشاهی را در اختیار داشته باشد از انجام این کار سرپیچید . حکومت قزوین ناچار شد در تاریخ 988 قشونی به هرات بفرستد تا علیقلی خان را وادار به این کار کند ولی علیقلی خان آن قشون را شکست داد و شاه عباس را شاه ایران خواند . محمد خدابنده ناچار شد با قشونی به خراسان برود ولی جنگی بین او و علی قلی خان در نگرفت و حکومت خراسان به نام علی قلی خان تأیید شد و سمت للگی به او داده شد . بعدها در ضمن شکستی که از مرشدقلی خان حاکم مشهد بعلیقلی وارد آمد ناچار شد عباس را به او بسپارد و کودک به مشهد آورده شد . پس از مرگ حمزه میرزا پسر ارشد محمد خدابنده (995 قمری ) (10 آذر) سرداران شاملو ابوطالب میرزا را که سومین پسر شاه بود به پادشاهی برگزیدند . عباس جوان بهمراهی مرشد قلی خان و عده‌أی از ترکمانان و قبایل افشار به قزوین رفت و در ضمن راه عده‌أی دیگر نیز با او همراه شدند . خدابنده در آن موقع در شهر قم مشغول سرکوبی مخالفانش بود و مردم قزوین با آغوش باز شاهزاده را پذیرفتند و پس از اندک زمانی بیشتر سران نظامی خدابنده و ابوطالب میرزا به شاهزادة جوان پیوستند . خدابنده به قزوین آمد و پادشاهی پسرش را تأیید کرد . تعجب در این است که شاه عباس دو سال بعد از این واقعه دستور کور کردن پدرش طهماسب و برادرانش ابوطالب میرزا و طهماسب میرزا را صادر کرد و آنها را به قلعه‌أی در الموت فرستاد . این امر را زیاد هم به قساوت قلب شاه عباس نباید نسبت داد چون در آن موقع سرداران قزل‌باش قدرت بسیار داشتند و کافی بود پادشاه ضعیف یا کودکی را که نسب پادشاهی داشت در اختیار خود بگیرند و به نام او قیام کنند . بنابراین عمل شاه عباس از نظر مصلحت کشورداری منطقی بود و نباید امروز زیاد باعث تعجب ما گردد . پس از آن به غلامانش دستور داد 22 نفر از سران قزل‌باش را بقتل برسانند و به این طریق از ابتدا جلوی پیشرفت بعضی از امرای خودسر قزل‌باش را گرفت . سپس با دو شاهزاده خانم صفوی ازدواج کرد ولی نه قتل امرا نه سروصدای جشن عروسی مانع از این نشد که پادشاه جوان متوجه وضع بد کشورش باشد . در این موقع از مشرق و مغرب ایران مورد خطر قرار گرفته بود . در مشرق عبدالله خان ازبک به خراسان هجوم آورده بود و شهر هرات را محاصره کرده بود و علی قلی خان شاملو از شهر دفاع میکرد . شاه عباس دیر رسید و هرات به دست ازبکها افتاد و عسکریان را بقتل رسانیدند و زنها را به اسارت بردند و شهر را غارت کردند و وقتی شاه عباس به هرات نزدیک شد آنها با غنائم به محل اصلی خود مراجعت کردند . شاه عباس دستور داد سردارانی را که خیانت کرده بودند به قتل برسانند سپس مریض شد و ناچار شد مدتی بخوابد و ازبکها از این فرصت استفاده کردند و پادشاهشان عبدالمؤمن بن عبدالله خان از بخارا حرکت کرد و مشهد را محاصره نمود و پس از چهار ماه آنرا مسخر کرد (999) و تمام روحانیون شیعه را بقتل رسانید و به مرقد مطهر بی‌احترامی کرد و آنرا غارت نمود و آثار گرانبهایی را که در مدت چندین قرن در آن محل گرد آورده شد بود از بین برد . کتابخانه آستانه را نیز مورد تجاوز قرار داد . حتی بعضی قبرها مانند قبر شاه طهماسب را شکافتند و به استخوانهای او بی‌حرمتی کردند . تعدادی زن و مرد و کودک و سالخوردگان را به قتل رسانیدند و پس از اینکه شهر را ویران نمودند عده‌أی را اسیر کرده بطرف بخارا روان کردند و شهرهای هرات و نیشابور و سبزه‌وار و اسفراین نیز از خرابیهای آنها مصون نماندند . هنگام به تخت نشستن شاه عباس شیروان و گرجستان و ایروان و قراباغ و تبریز و قسمتی از آذربایجان و لرستان و خوزستان نیز به دست پادشاه عثمانی افتاده بود . در تاریخ 995 سردار عثمانی فرهاد پاشا قشون ایران را در بغداد شکست داد و گنجه و قراباغ را گرفت و تقریبا نیمی از کشور شاه طهماسب به این طریق از دست رفت . شاه عباس با سلطان مراد سوم در سال 999 صلح کرد و سپس به سرکوب کردن مخالفان خود درکشور پرداخت و به شیراز و کرمان و گیلان و خرم‌آباد و لرستان لشکر کشید و در سال 1007 به نیشابور و مشهد لشکرکشی کرد و ازبکها را شکست داد و هرات را متصرف شد و در سال 1090 آنها را از مرو نیز بیرون کرد و در سال 1011 تصمیم گرفت بلخ را نیز متصرف شود ولی گرمای شدید و امراض مسری صدمات زیاد به لشکریانش زدند و از این لشکرکشی نتیجه سودمندی نگرفت . در تاریخ 1012 تبریز و نخجوان و ایروان و گرجستان را مجددا از سلطان عثمانی پس گرفت و کاپیتان پاشا شیغاله‌زاده را شکست داد و از آن تاریخ شاه عباس همواره در جنگ با لشکریان سلطان فاتح بود و بالاخره در تاریخ 1022 در اسلامبول بین سلطان احمد اول و شاه عباس معاهده صلحی برقرار شد و آذربایجان و شیروان وایروان و کردستان و بغداد و کربلا و نجف و موصل و دیار بکر رسما جزو کشور ایران گردید . شاه عباس در تاریخ 1032 قندهار را نیز متصرف شد و با جهانگیر پادشاه هند از در دوستی درآمد و ضمنا امام قلی خان نیز با کمک کشتی‌های انگلیسی جزیره هرمز را پس گرفت . شاه عباس در داخل کشور خود قدرتهای ملوک‌الطوایفی را از بین برد و به جای قزلباشها شاه‌سونها را بوجود آورد . وی چنین صلاح دید که اصفهان را به جای قزوین به عنوان پایتخت انتخاب نماید و از سال 1006 به بعد مشغول ساختن ابنیه و کاخها و مساجد در آن شهر گردید . در آن موقع اصفهان 80000 نفر جمعیت داشت و در آن کاخی به نام نقش جهان ساخته شده بود . شاه عباس نقشه جامعی برای بزرگ کردن شهر ترتیب داد و خیابانهای وسیعی در آن قرار داد و پل زاینده رود را ساخت و بازارهایی بوجود آورد که هنوز باقی است . و همانطور که میدانید عالیقاپو و مسجد شاه را در کنار میدان بزرگ شاه بنا نمود که در زمان خود جزو زیباترین میدانهای جهان بود .


این هم از عکس: